ماتیسای من مریض شده
دختر معصومم عزیز دلم
شنبه(25/5/93) مثل همیشه از اداره که برگشتم خونه می می خوردی و کلی با هم بازی کردیم و حدودا ساعت 6 خوابیدی نیم ساعت بعد که بیدار شدی بدنت یه کم گرم بود فکر کردم گرمای همیشگی بعد از خوابه که چن دقیقه بعد برطرف میشه عصرونتو خوردی و آب سیب هم بهت دادم . یه کم حوصلم سر رفته بود دو تایی رفتیم سمت خونه خاله لیلا که 4کوچه پایین تره اما بغلت که کردم دیدم هنوز بدنت گرمه و تو مسیرت گرماش بیشتر شد حدود 8:30 برگشتیم خونه و تب تو هی بیشتر میشد و اشتهات کمتر استامینوفن بهت دادم پاشویت کردم و تبت گاهی تا نزدیک 40 میرسید یکشنبه دکتر بردمت و کلی ازمایش برات نوشت که دوشنبه صبح برات انجام دادیم .قربون دستای کوچولوت بشم که رگاش اینقد ظریفه و درد کشیدی تا خون ازت گرفتن و من و تو با هم چقد گریه کردیم .دکتر دارو هم برات نوشت اما گفت تا جواب ازمایش نیاد نظر قطعی نمیتونم بدم هر چیزی ممکنه باشه تو این مدت اسهال (نه شدید) هم گرفتی. سه شنبه صبح ساعت 3-4تبت به اوج رسید خیلی ترسیده بودم شیاف برات گذاشتم از شدت تب ذوب شد بردمت حموم و کل بدنت (بجز سرت) شستم و یه کم که خنک شدی دوباره شیاف گذاشتم و پشت سر هم پاشویت می کردو و حوله سرد رو گردن و شکمت میذاشتم و البته بابا هم کمک می کرد وسط گریه ها و ناله هات گاهی دست میزدی و من چقد گریه میکردم با این حرکتت. یکی دو ساعت بعد تبت کم شد و بعد قطع شد.تو این سه روز مرخصی گرفتم و پیش عزیزم موندم و امروز با دلشوره و دلهره اومدم اداره جواب آزمایشات هنوز آماده نشده عزیزم ایشالا که مشکلی نداشته باشی ولی عزیزم لب به غذا نمیزنی و این خیلی منو نگران کرده راستی سه شنبه که تبت قطع شد مصادف بود با ده ماهگیت
ده ماهگیت مبارک عزیز دلم
ایشالا همیشه سلامتی و شاد وشنگولی دختر گلم و ببینم(که تو این سه روز ندیدم)