تولد دوسالگی
تولدت مبارک عزیزم
27/7/94
دیروز یه بستنی خوردی و گلوت عفونت کرده تبت خیلی شدیده عزیزم اصلا حال نداری ، مجبور شدم بمونم خونه پیشت عصر هم نوبت آتلیه داشتی بابا یه کم دیر اومد خونه حدودا ساعت 5 مستقیم رفتیم آتلیه قبلش از ژست گرفتن برات گفتم تو هم خوشت میومد اما به محض اینکه وارد آتلیه شدیم تو شروع کردی گریه و اصلا راضی نشدی عکس بگیری بیچاره آقای عکاس خودش و کشت از بس براتو شیرینکاری کرد و تو لبخند که نمیزدی هیچ عصبانی تر و اخموتر هم میشدی خلاصه دست خالی اومدیم بیرون و بردمت دکتر
28/7/94
امروز روز تولدته و تو حالت خوب شده خدا رو شکر به احترام ماه محرم جشنی نداریم فقط یه دورهمی و خوردن چای و کیک و میوه با حضور خاله لیلا و بچه هاش خاله نسرین دایی بهمن و بهداد ساعت 4:30عصر
توانایی های خیلی زیادی داری جملات زیادی میگی حرف های قشنگ و................که نمیدونم کدومشو بنویسم
خاله عافده (خاله عاطفه)/ گوشولو (کوچولو)/ فیدا(شیوا)/ ماساتا خسدی(ماتیسا حسینی)/ حدا اگدا دادو مومد( خدایا نگهداره دایی محمد باش) / ملولا(معمولان)/ ناللی( نارنگی) /آبولات(آبنبات)/ میمی نوس(می نی بوس) / مانه بزگ(مادربزرگ) / .................خدا رو شکر حرف زدن و خیلی زود یاد گرفتی و تمیز و قشنگ حرف میزنی
شعری که خودت میخونی: داب داب عباسی حدا ادازی بابا اهبه ادازی
قصه ای که میگی: آگا گگه منول حود (آقا گرگه منگول و خورد)
به بازی پو که رو گوشیمه علاقه زیادی داری و خیلی قشنگ بلدی باهاش بازی کنی
شلوار پوشیدن و خیلی وقته یاد گرفتی تقریبا جوراب پوشیدن هم بلدی
تا میگیم آخ فلان جام درد میکنه(مثلا دلم درد میکنه) تو میگی اشال نداله حوب میشی
بعضیا وقتا به من میگی خاله تاتیت (ناهید)به بابا هم میگی عمو اهبه اونوقت به خاله لیلا میگی مامان لیلا
یه اصطلاحاتی بکار میبری که خوردنی تر میشی:
وقتی کارت پیش نمیره میگی ای بابا
وقتی خرابکاری میکنی (مثلا چیزی از دستت میفته)میگی خونم آباد
13/8/94
دیروز ساعت 6:30 از اداره برگشتم خونه تو و بابایی برام تولد گرفته بودین امیررضا هم بود به اندازه ده نفر مجلس خودمونی و گرم کرده بودی تولدتولد برام میخوندی(تدد تدد مامان نانا ممالک) دست میزدی کیک بریدن و بهم اموزش میدادی و ...
گفتم کادوی تولدم چی خریدی مامان ؟گفتی طلا بعد سریع رفتی تو کابینت و کشمش ها رو با ظرفش آوردی گفتی کادو مامان
چن روزه طلاهای خودتو(انگشتر و گردنی) مامان (دستبند) و پوشیدی چقد بهشون ذوق میکنی خیلی هم بهت میاد
20/08/94
شنبه من و تو بابایی رفتیم فروشگاههای نزدیک خونمون برات لباس گرم بگیریم هر لباسی فروشنده می اورد تو میگفتی مامان خوسگله همین خوسگله وارد یه مغازه شدیم به فروشنده گفتی خاله لاس دالی من(خاله لباس واسه من داری) یعنی فروشنده می خواست قورتت بده اینقد خوشمزه شده بودی یه فروشگاه دیگه رفتیم تا من لباساشو نگاه کردم تو یه چکمه برداشتی و اصرار که برات بخرم و اخرشم خریدی و میگفتی مامان خوسگله ادازس(اندازمه) یه چکمه کوچولو هم برداشتی به بابا میگی اینو بخر بابا میگفت من که کفش دارم تو اصرار میکردی که این بهتل(این بهتره)
بعضی وقتا صبح که از خواب بیدار میشی بدون اینکه ما چیزی بگیم صبح بخیر میگی(صب بته)
سلام و خداحافظی رو هم که اووووه ه ه ه خیلی وقته یاد گرفتی ( شلام / خافظ)
درست و غلط تا ده میشمری عزیزکم
امیر و پویا رو میبینی میرن مدرسه همش میگی " بزگ بسم بنم مدسه من بهداد آلاد(پسر تو راهی خاله عاطفه) با خاله لیلا ، مناد (مداد) پاتو بتلم
27/8/94
امروز بارونه و هوا یه کم سرد می خواستم بیام اداره(امروز شیفت عصرم) تو سویشرتم و گرفتی میگی مامان این بشو سدت نه (این و بپوش سردت نشه)
اسم عروسکات: سالا(سارا) / پیشی / نازی / خسی(خرسی که البته این عروسک امیررضاست تو تصاحبش کردی) سارا رو هم بیشتر از همه دوس داری
از پله ها بدون کمک گرفتن از نرده و ... بالا و پایین میکنی
29/8/94
شبه تو هم هی بهونه میگری لش تاش(لب تاب) عثک(عکس) منم حوصله لب تاب روشن کردن ندارم من و بابایی باهات بازی به قول خودمون هندی بازی می کردیم که یادت بره ما می گفتیم ماتیساااااااا تو هم می پریدی بغلمون یه بار 5بار 8بار ....دوباره گفتیم ماتیسااااااا با عصبانیت داد زدی بثه بثه بابا خثته( بسه بابا خسته شدم) ما هم اولش اینجوری بعدش هم زدیم زیر خنده
تو یه کار خوب که میکنی من میگم ماشالا تو هم در جواب میگی گش نخولی ماشالا( چشم نخوری ایشالا)
آخر شب که میخوا بخوابی پدرم و درمیاری از بس باید قصه های تکراری برات بگم قصه بهداد قصه آراد قصه خاله شیوا و ...
این روزا خیلی دوس داری نقش مامان و واسه من بازی کنی من میشم نی نی تو و تو میشی مامان ماتیسای من و خیلی ازحرکات مامانا رو برام درمیاری فدات بشم مامان کوچولوی من
پسته و گیدو (گردو) رو خخخیلی دوس داری آدامس و هم خیلی دوس داری هرچی میگم ادامس بده تو حرف خودت و میزنی جالب اینکه وقتی میخوای بخوری اجازه میگیری که حتما هم من باید اجازه بدم نمیدونم این چه اجازه گرفتنیه
22/9/94معمولا چن روز تعطیلی که داریم میریم معمولان خونه اقاجون و خونه مادر بزرگ این هفته هم رفتیم دور هم بودیم خوش گذشت تو هم که کم شیرین کاری نداشتی عزیزززم ،با همراهی خاله فائزه هم بردیمت اتلیه همونجا(21/9/94) خیلی خوشگل ژست گرفتی و عکسای خوبی گرفت عمو عکاس ایشالا دو سه هفته دیگه اماده میشن
با چاقو بالا کیکت وایساده بودی و تکون نمیخوردی پاهاتم هی تکون میدادی یه دفعه با پا زدی زیر میز و کیک از رو میز افتاد دو تا شد رو هم ولی خدا رو شکر رو فرشا نیفتاد و قابل خوردن بود
بهداد و ماتیسا